خاطرات خودنوشت| فیلم عملیات نصر و کربلای ۴ و ۵
به گزارش نوید شاهد شهرستانهای استان تهران؛ «شهید علی پیرونظر» یادگار اسرافیل، سوم بهمن ماه سال 1343 در تهران چشم به جهان گشود. دانشجوی مرکز تربیت معلم دارالفنون تهران بود. ازدواج کرد و صاحب یک دختر شد. او در دوران دفاع مقدس در ماهوت با مسئولیت تیربارچی، بیست و هشتم دی ماه سال 1366 به شهادت رسید و پیکرش در گلزار شهدای ساوه به خاک سپرده شد.
بیشتر بخوانید: خاطرات خودنوشت| لحظهِ اعزام به جبهه
خاطرات خودنوشت| خداحافظی با همسر
خاطرات خودنوشت| خیابان طالقانی و دانشجویان
خاطرات خودنوشت| گردان زهیر، همیشه پیروز
خاطرات خودنوشت| حال عجیب دعا خواندن در جبهه
خاطرات خودنوشت| خادمی امام حسین(ع) در جبهه
خاطرات خودنوشت| مسابقه فوتبال گُل کوچک
خاطرات خودنوشت| نماز صبح به جماعت
خاطرات خودنوشت شهید علی پیرونظر از لحظات حضور در جبهه را در ادامه میخوانید:
یکشنبه ۶۶/۸/۱۷
ساعت ۵/۵ از خواب بیدار شدم نماز خواندم، ساعت ۶/۵ رفتیم صبحگاه. بعد از صبحانه مشغول جمعآوری پتوها و لوازم شدیم، اعلام کردند؛ ساعت ۹ فیلم عملیات نصر و کربلای ۴ و ۵ را در حسینیه پخش میکنند. فیلم که شروع شد یک حالی در حسینیه حاکم بود. همه غرق نگاه کردن بودند. شهدای زیادی در بین افراد فیلم بود که بیش از صد نفر بودند. فرمانده سابق گردان زهیر داود حیدری و خیلیهای دیگر.
حدود ساعت ۱۱ فیلم تمام شد آمدیم. بعد رفتم سراغ شستن لباسهایم. هوا هم سرد بود. آب هم در تانک بود و خیلی هم سرد بود و من همچنان گرفتار سرما خوردگی. سرم درد میکرد و بدنم کوفته شده بود نزدیک ظهر دوستم آمد. با هم وضو گرفتیم و لباسها را پهن کردم رفتیم حسینیه برای نماز جماعت.
بعد به چادر خودمان آمدم. ناهار رشته پلو داشتیم. سر سفره بچهها آقای دارابی و دهقان را اذیت کردند. علی سالاروند و آقای گرشاسبی هم رفته بودند حمام. بعد از ناهار با تیم تعاون مسابقه داشتیم. که ۴ بر ۱ بردیم. بعد رفتم پیش دوستم. داشت لباس میشست. وضو گرفتیم رفتیم برای نماز جماعت.
تبلیغات نوحه منصور عرضی را گذاشته بود؛ قبل از نماز سوره واقعه را خواندم. شام سوپ داشتیم و مرحم خوبی برای گلو درد من بود. با حمید و آقای دارابی و سالاروند رفتیم بهداری. حال حمید بدتر شده بود. در آخر جایم را انداختم و خوابیدم.
دوشنبه ۶۶/۸/۱۸
مثل همیشه ساعت ۵/۵ بیدار شدم نمازم را خواندم تا ساعت ۶/۵ که با صدای نوحه از بلندگو از چادر خارج شدیم و به خط شدیم به طرف میدان صبحگاه. قرآن و دعا خوانده شد؛ بعد آمدیم میدان صبحگاه گروهان. با فرمان علی آبادی با شماره سه اورکت را در آوردیم و در چادر گذاشتیم و هر گروه همراه مسئول خود شروع به دویدن کردند.
بعد از نیم ساعت دویدن و نرمش به میدان صبحگاه آمدیم در آنجا در اختیار خودمان گذاشتند تورج علیزاده و فرزاد رشیدی و علی دهقان من را قلندوش کردند. بعد از صبحانه کمی خوابیدم. خواب مجید را دیدم. از خواب بیدار شدم دیدم مسابقه فوتبال داریم در همان لحظه پدافندهای هوایی مشغول تیراندازی شدند و ما هواپیماهای عراقی را میدیدیم.
وضعیت قرمز شد بعد از چندی وضعیت سفید شد رفتم سراغ دوستم. بچهها گفتن رفته شهر. آمدم وضو گرفتم و مشغول گوش دادن به نوحه که از حسینیه پخش میشد شدم.
لباسهای دیروز را که خشک شده بود جمع کردم و در جعبه گذاشتم نماز را به جماعت خواندیم. برای ولادت پیامبر اکرم (ص) و امام جعفر صادق (ع) در حسینیه مراسم بود. رفتم سراغ دوستم. از شهر آمده بود، نزدیک ۳ رفتیم حسینیه مراسم شروع شد. در ضمن قرار بود فیلمبرداری بشود. اول اعلام برنامه. بعد قرآن و بعد مولودی خیلی جالبی خوانده شد، بعد برادر جولایی شعرهایی در رابطه با بسیج خواند.
در همین میان شیرینی و شکلات هم پخش میشد. حجت الاسلام صفری سخنرانی کردند. بعد تئاتر، کل بچهها از آن خوشحال شدند و هم خندیدند و لذت بردند.
یک نفر خبرنگار (سمیعی) از افراد مختلف سوال میکرد که صدام را به او بدهند چیکار میکند؟ اول از همه ترشی فروش، معلم، دانش آموز، ورزشکار. بعد از مراسم آماده شدیم برای نماز شام آش داشتیم. بعد آمدم چادر و از مفاتیح خواص صدور آیات را خارج کردم و ساعت ۹/۳۰ خوابیدم.
ادامه دارد...